احترام به خود یعنی اینکه :
من از آسایش موقت و کنونی ام به خاطر آرامش و خشنودی درازمدتم می گذرم.
-John Didion_
جدیدا راه نمازخونه رو یادگرفتم و وقتایی که بیکاریم میرم نمازخونه برای خواب...
شاید آدم با خدا و نمازخونی نباشم!!! ولی لعنتی... این چادر نمازای گل گلی نخی...بدجور وسوسه م میکنن برا نماز خوندن!! خوابیدن زیرشونم آرامش داره!!!!دقت کردین؟؟
کتاب زبانای کانون رو دوباره آوردم و دارم مرورشون میکنم! ولی چه فایده که برای زبان یادگرفتن باید تو کلاس بود و حرف زد و حرف زد و حرف زد!
و یکی از بدی های درس خوندن تو یه شهر غریب و بزرگ اینه که اونقدری تایم آزاد نداری تا هرکلاسی که میخوای شرکت کنی!!!
کلی خستگی و هدر رفتن وقت برای رفت آمد باهاشه که نمی ارزه...
♦مسابقه ی آشپزی تو خوابگاه قراره برگزار بشه شرکت کنم یا نکنم؟
حالا من چی بپزم
به طالع بینی اعتقاد چندانی ندارم... ولی برای زن خردادی نوشتن که با ثبات نیست و عاشق تغییر و تحوله!
من به شددددت این خصوصیتُ تو خودم حس میکنم!!!
یکنواختی خیلی حوصله مو سرمیبره...افسرده و بی حوصله م میکنه!
چیزی که برام خییییییلییییی عجیبه اینه که خودمم گاهی حوصله ی خودمو سر میبرم و مدل خودمو عوض میکنم!!! یه وقتایی میزنم تو فاز درس!یه وقتایی تو فاز فیلم! یه وقتایی تو فاز تنبلی و خواب!!! همیشه یه فاز رو دنبال کردن بی انگیزه م میکنه...
پ.ن: وای که چقدر آهنگای موردعلاقه م زوووود برام تکراری میشن :|