جدیدا راه نمازخونه رو یادگرفتم و وقتایی که بیکاریم میرم نمازخونه برای خواب...
شاید آدم با خدا و نمازخونی نباشم!!! ولی لعنتی... این چادر نمازای گل گلی نخی...بدجور وسوسه م میکنن برا نماز خوندن!! خوابیدن زیرشونم آرامش داره!!!!دقت کردین؟؟
کتاب زبانای کانون رو دوباره آوردم و دارم مرورشون میکنم! ولی چه فایده که برای زبان یادگرفتن باید تو کلاس بود و حرف زد و حرف زد و حرف زد!
و یکی از بدی های درس خوندن تو یه شهر غریب و بزرگ اینه که اونقدری تایم آزاد نداری تا هرکلاسی که میخوای شرکت کنی!!!
کلی خستگی و هدر رفتن وقت برای رفت آمد باهاشه که نمی ارزه...
♦مسابقه ی آشپزی تو خوابگاه قراره برگزار بشه شرکت کنم یا نکنم؟
حالا من چی بپزم
به طالع بینی اعتقاد چندانی ندارم... ولی برای زن خردادی نوشتن که با ثبات نیست و عاشق تغییر و تحوله!
من به شددددت این خصوصیتُ تو خودم حس میکنم!!!
یکنواختی خیلی حوصله مو سرمیبره...افسرده و بی حوصله م میکنه!
چیزی که برام خییییییلییییی عجیبه اینه که خودمم گاهی حوصله ی خودمو سر میبرم و مدل خودمو عوض میکنم!!! یه وقتایی میزنم تو فاز درس!یه وقتایی تو فاز فیلم! یه وقتایی تو فاز تنبلی و خواب!!! همیشه یه فاز رو دنبال کردن بی انگیزه م میکنه...
پ.ن: وای که چقدر آهنگای موردعلاقه م زوووود برام تکراری میشن :|
دایره ی دوستام محدوده... چون خیلی ایده ال گرام... تو انتخاب دوست خیلی از این شاخه به اون شاخه پریدم ولی تعداد محدودی بودن که واقعا دلم میخواسته باهاشون باشم...از هرکسی خوشم نمیاد و اینو اطرافیانمم فهمیدن!!
بده نه...؟!
میگن آدما اخلاقا و رفتاراشون برآیندی از اخلاق و رفتارای آدمای دور و برشه!! من اینو میدونم و به خاطر همین به شدت از قاطی شدن با دوستای الانم دوری میکنم... هرجا که دیدم که یه جمله م...یه عکس العملم...زاویه ی دیدم به مسائل ...یا هرچیز ساده ی دیگه ای که از من سر زده خودم نبوده و بخاطر تاثیری بودی که بقیه روم داشتن جلوی خودمو گرفتم و اون کارو انجام ندادم!!!
ما ناخودآگاه شبیه آدمای اطرافمون میشیم...خیلی ناخودآگاه! مواظب خودمون باشیم!