purple mood

همینطوری نوشت

purple mood

همینطوری نوشت

craziest decision

امروز عصر  توبالکن خوابگاه نشسته بودم فکر میکردم آهنگ گوش میدادم ...تو فکرای خودم غرق بودم که یهو یه فکری به سرم زد که خیلییی برام وسوسه انگیز بود ... وقتی براش تصمیمو گفتم -میدونم که خیلی دلایل برای مخالفت داشت- ولی بدون هیچ مکث و چون وچرایی حمایتم کرد و از تصمیم استقبال کرد...بیشتر از دوساعت پشت تلفن راهنماییم کرد و بهم دلگرمی داد... من امروز دوباره عاشق این مرد شدم...اینکه اینقدر شعور بالا و طبع بلندی داره... به قول خودش "کنار همدیگه ایم که حمایت کنیم همو نه اینکه سنگ جلوی پای هم بندازیم" ..... بهش گفتم ممکنه باعث بشه یه مدت از هم دور بشیم اجبارا و مثه قبل نباشه رابطمون...گفت عیبی نداره من تحمل میکنم....  :)

امیدوارم نیاد اونروزی که ناراحتش کنم یا دلشو بشکنم... 

P!NK

SHE IS AWESOME...

چرا اینقدر دیر کشفش کردم ... I LOVVVVVE HER


عنوانم نمیاد

خیلییی خییلییی عجیبه برام که از بعد تعطیلات تا الان یه جوری دلتنگی دارم برای خونه و شهرم!!!!! نمیدونم دقیقا دلم برای چیه خونه...ولی ته دلم یه حسایی دارم...ولی حالا که بیشتر فکر میکنم من دلم برای روزای خوب تعطیلات عید تنگ شده.... چه حس قاطی پاطی و مزخرفیه... جو همیشه متشنج خونه چیزی نیست که من دلم براش تنگ بشه... :|


-هنوز خستگی سه سال کنکور از تنم در نرفته...دلم میخواد برای مدتهای طووولانی هیییچکاری نکنم و فقط و فقط فیلم ببینم ...دلم بیکاری مطلق میخواد  


-دلم میخواست یه شغلی داشتم و یه آب باریکه ای میومد و میرفت ولی هرچی فکر میکنم هیچ چیز مناسبی پیدا نمیشه!! و بدتر اینکه همزمان شاغل و دانشجو بودن تو یه شهر بزرررگ  و شلوغ مثه تهران خیلیییی کار سختیه!!!! 


-فکر میکردم از خیر رشته ی موردعلاقه ی دوران دبیرستانم گذشتم!!! ولی مدتیه که دوباره فکرش مثه خوره افتاده به جونم!!!! و همینم باعث شده از وضعیت الانم مثه قبل احساس رضایت نکنم!!! شاید بعد اینکه لیسانس این رشته رو گرفتم یه بار دیگه کنکور بدم.... البته اینا همش در حد فکره و نه بیشتر...


-دیگه وقتشه که برای خودم  لیست new year's resolution دست و پا کنم! اینکارو همون روزای اول سال انجام ندادم چون اون روزای اول آدم خیلی گرمه و تو جوه و خیلی منطقی فکر نمیکنه...نمیخواستم چیزای بنویسم که نتونم بهش عمل کنم...


-یادمه چند پست قبل گفتم که سریال friends رو دیگه نمیخوام ببینم... ولی الان فصل هفتمشم  آخه تونستم با پروسه ی پیر شدن کاراکترا کنار بیام  


شیر تا بخوای مفیده و ئی صوبتا

نمیخوام تو میانسالی پوکی استخوان بگیرم و به سختی راه برم,میخوام دندونامو تا دوران پیری نگهشون دارن و نذارم خراب شن,نمیخوام وقتی پیر شدم پا پرانتزی بشم,نمیخوام همش مراقب این باشم که نکنه به یه جایی بخورم و بشکنم!!!..تا این سن به زور و دعوای پدر شیر میخوردم ولی از این به بعد با خودم قرااار گذاشتم که روزی یه بطری شیر بخورم... تا وقتی جوونین تاااا میتونین کلسیم ذخیره کنید که بیشترین جذبش برای این دورانه... ما دخترا که بیشتر در معرض پوکی استخوانیم...متاسفانه!

i hate my romates

-سومین هم اتاقیمم امروز از تعطیلاتش برگشت و ...و ....باید بگم که....من از اتاقمون و هم اتاقیام بدم میااااد :| برام سخت شده که تو یه اتاق کوچیک جوری زندگی کنم که مراعات سه نفر دیگه رو بکنم و جوری آسه برم آسه بیام که که کسی اذیت نشه! :| هر تایمی از روز یکیشون خوابه و سه نفر بقیه باید مراعات کنن در حدی که مثلا سر و صدای پلاستیکم از اتاق بلند نشه یا مثلا در فابلامون رو خیییلللییی بی سر و صدا و اسلوموشن باز کنیم!!!!.... ترم بعد  حتتتما اتاقمو عوض میکنم و میرم تو اتاقی که یه کمی بچه هاش رله تر باشن!!!!


-تصمیم گرفتم دیگه شام خوابگاه رو رزرو نکنم -با اینکه بیشتر غذاهاشون خوش مزس- ولی وقتی غذاهای اینجا رو میخورم جوش میزنم!! و این یعنی هر شب خودم باید به فکر شامم باشم.... دنبال غذاهاییم که بشه تو خوابگاه درست کرد و پختنش زیاد طول نکشه... any idea?


-اگه اینروزا خواستین برین سینما و فان داشته باشین 50 کیلو آلبالو رو پیشنهاد میکنم...


-از دمدمی مزاج بودنم خسته شدم...از اینکه تا به یه چیزی علاقه مند میشم و میرم دنبالش جذابیتشو برام از دست میده!!