_یادم میاد این چندروزکلی ایده برای نوشتن داشتم ولی الان هرچی فکر میکنم,ذهنم سفـــیده سفیییده :| فکر کنم از این به بعد باید ایده هامو یادداشتشون کنم تا سر فرصت بتونم راجبش بنویسم!
_چند روز پیش تو کوچه ی خوابگاه ,پایین پنجره ی اتاقمون ,یه جر و بحثی بین دو نفر سر "جای پارک" بالا گرفت,شنیدم که یه طرف دعوا به اون یکی که ظاهرا راننده ی آژانس بوده گفته "بچه پایین شهر" !!! !!!!!!!قیافه ی من اون لحظه====> o_O :| ...... تا جایی که من شنونده ی صحبتاشون بودم اون "بچه پایین شهر" سعی داشت کار به فحش نکشه و با احترام حرف میزد و هی میگفت "توهین نکن من بی احترامی نکردم بهتون" !
اولا اینکه اگه "بچه پایین شهر بودن" فحش باشه به اون "بچه بالا شهری" ی که همش بددهنی میکرد بیشتر میخورد:)
ما هیچوقت خونمون جاهای پایین شهر نبود و همیشه جاهای خوبی خونه داشتیم ولی هیچوقت حتی تو دعوا کسی رو به خاطر محل زندگیش نخواستم مثلا "تحقیر" کنم !
کلا به این نتیجه رسیدم که "محل زندگی" و "مدرک دانشگاهی" -حتی معتبر ترینش- برای کسی شعور نمیاره!!
-شده تاحالا یهوویییی یه عالمه حس خواستنش به دلتون هجووووووووم بیاره و یهو نفس کشیدنم سخت بشه؟!!! همین الان همچین حسی رو تجربه کردم وتا به پیامم جواب نداد نفسام منظم نشد :|
_بهش گفتم:
"درخت اکالیپتوس من"
:)
بدون شرح :)