purple mood

همینطوری نوشت

purple mood

همینطوری نوشت

پست دوازدهم-بی حوصلگی نوشت

-روزا سرکار خیلی خسته میشه...شب نبودم وداشتیم تو اتاق دوستام فیلم میدیدم...خوابش برداز خستگی زیاااد:( منم بدون اون به سختی میتونم بخوابم :( اومدم یه کم بچرخم این دور و برا

-امروز از طرف دانشگاه رفتیم اردو...تله کابین تو**چ*ا*ل!من تا لحظه های آخرش قصد نداشتم اسممو بنویسم ولی نوشتم و رفتم...خب اصلا پشیمون نیستم که رفتم..اوقات خوشی هم به سر شد  و جدا از دیدن آدمایی که با لباس و ست اسکی اونجا دیده میشن,از بقیه ی چیزاش خوشم اومد!دوست دارم هرچندوقت یه بار برم ...البته نه تنهایی!...

-برای یه کار والنتیرینگ که اینم از طرف دانشگاس اسم نوشتم!باید تجربه ی جالبی باشه...

_این که یه آدم دغدغه ش اینه که ساعتای درس خوندش رو تو روز کنترل کنه و هرچندوقت یه بار باهات حرف میزنه و ازت راهنمایی میخواد برای درس خوندن,ولی بعد یهو خبر ازدواجش میاد ,یه کم اعصاب خورد کن نیست؟؟؟ چرابعضیا تکلیفشون با خودشون مشخص نیست؟

-اینکه بشنوی یکی از همکلاسی هات به اون یکی دیگه درباره ت بگه "فلانی دستپختش پرفکته"  یا اینکه مثلا هم اتاقی های دوستت درنبود خودت از دستپخت تعریف کرده باشن و به گوشت برسه و دوستات دوس داشته باشن حتما یه کوچولو هم که شده از غذایی که درست کردی بخورن,خیلییی خوشاینده^_^

خب من ادعایی درباره ی دستپختم ندارم اصلا!!و از نظر خودم خیلییی تا پرفکت بودن فاصله داره ولی شنیدن این جمله ها و یادآوریش حال آدمو خوب میکنه! دلمون به همین چیزا خوشه دیگه

-در طی چند روز گذشته تا حالا چند نفر از اسمم تعریف کردن!یکیشون گفت خیلی وقت بود که از صدا کردن اسم کسی اینقد حس خوبی پیدا نمیکردم..یا مثلا یکی گفته خوش به حالت چه اسم قشنگی داری!اگه دختر داشتم اسم تو رو واسش میذارمو بلاه بلاه بلاه  (لانا نیز اسم مستعار و الکی بنده س)

-یک عدد هم اتاقی بیشعور!حالا که خاموشی زدیم و همه داریم میخوابیم -نمیدونم دقیقا به چه قصدی- یه اسپری ارزون قیمت بد بو رو خودش خالی کرده اونم تو اتااااق!!!!!!!! خب یه ذره شعور داشته باش شاید بقیه از بوی اسپری ت خوششون نیااااداه دارم خفه میشم :غرغر  

-امشب برای چهارمین بار فیلم500دیز آف سامر رو دیدم و باااازم هییی حرص خوردم از دست دختر فیلم و دلم کباب شد برای پسری که شده بوده بازیچه ی دستش!

- I reallyreally need a ()...fuck dorms dirty bath

-اینکه من با نت خوابگاه تو سایتای بوووق رفتم ,مشکل ساز نمیشه!مگه نههه؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
ریآنا جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 01:54 http://ry-ana.blogsky.com/

همینه...
وقتی فکر میکنی شاید خدایی اون بالا بالا ها تو و خواسته هات رو انقدر کوچیک میبینه به پوچی میرسی...!
پوچی و غریبی تمامِ وجودِ آدم رو فرا میگیره...!
اما خوب از اینا بگذریم اون بالا بالا ها انقدر ناخودآگاه آدم احساساتی تر ، منطقی تر میشه ...!

شاید خدایی اون بالا بالاها تو و خواسته هات رو اینقدر کوچیک میبینه.......
هه واقعا...

ریآنا جمعه 14 اسفند 1394 ساعت 01:35 http://ry-ana.blogsky.com/

تو چال و دربند رفتن مخصوصا توچال و بازهم مخصوصا تنها خیلی عالیه...
مخصوصا وقتی اون بالا وایستی و به خونه های زیر پات نگاه کنی...
حتما امتحانش کن ، تنهایی گاهی خیلی خوبه...!

هوم ...دربندُ دوتایی دوست دارم ولی...
توچال...وقتی میری اون بالای بالااا به شهر و خونه هاش نگاه میکنی و به این فکر میکنی ینی الان تو ایییین همه خونه داره چه اتفاقایی می افته...خیییلیی حس غریبیه برام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.