purple mood

همینطوری نوشت

purple mood

همینطوری نوشت

خونه 3

-از وقتی که اومدم خونه..برای اولین بار رفتم بازار... چقققد اجناس گرون و در عین حال بنجل شدن!!!! تغییر بازار رو به چشم میشه دید... چقد ناراحت کننده س همه چی!


-اینجور وقتا که بازار شلوغه سعی میکنم خیلی سر به زیر راه برم چون هر ده قدم یه آشنا میبینی تو اون همه شلوغی ! !! :| امشب تنها کسی که ندیدم خواجه حافظ شیرازی بوده:| آها گفتم خواجه حافظ شیرازی!:)) امسال عید شاید چند روزی با یه خانوم مسن:| رفتم شیراز..دور دور ! مسن ینی مثلا 72 سالهکه البته خانوم تحصیل کرده و محترمیه...منم  میشم هم اتاقیش!! البته فقط ما دونفر نیستیم..یه توریه و با آدما غریبه هم سفر میشم! اگه برم تجربه ی جالبی میشه


- حس و حال عید هنوز بهم دست نداده!! من سعی کردم بهش دست بدماااا ولی فایده ای نداشت:)) 


-رفتم کتاب فروشی مورد علاقه م...چندتایی کتاب خوب پیدا کردم...ولی نخریدم!!!  راستش از وقتی به نت اعتیاد پیدا کردم  ُ ساعتای مطالعه م اومده پایین و همینجوریشم چندتایی کتاب نخونده دارم!! :( به خودم قول دادم تا کتابای نخونده رو تموم نکردم از کتاب جدید خبری نیست!


-در هرحاضرم اومدم خونه ی رفیقِ جان! و دارم از اونجا پست میذارم... یه ماکارونی خوشمزه هم برای شام درست کردیم ^_^ واااایییی ماکارونیییی 



--چقد بده که به وبلاگای مورد علاقه ت سر میزنی ..میخوای نظر بدی ولی نظرات بسته س خو آدم دلش میخواد یه چی بگه ,بعد خو نمیتونه ,احساس خفگی بهش دست میده :))))))

خونه2

-این چند روز فقط دارم وقتمو با دیدن سریال friends پر میکنم! همشون عالین!من عاشق تک تکشونم...ولی احساس میکنم فیبی رو یه جور خاصی دوسش دارم...میدونی ؟!انگار یه جور بی خیالی خاصی تو شخصیتشه که من عاشقشم...در واقع انگار هیچی به هیچ جاش نیست!!! فرام نَو آن!شی ایز مای هیـــــرو!

-هووووم خیلییی خوبه که من هروقت که بخوام میتونم 20 سانت از موهامو کوتاه کنم و همچنان موهای بلندی داشته باشم:)) و خیلی خوب تره که موهام دوباره خیلی سریع رشد میکنه!:)) اینطوری هی به خودم تنوع میدم! .....اووووممم:؟ احساس میکنم یه کم زیادی از حد دارم درباره ی موهام اینجا مینویسم! قول میدم این آخریشه!

-خیلی جالبه که بعدا دیدن فیلمای زبان اصلی "زبان فکرم" عوض میشه و حتی با خودمم اینگلیسی حرف میزنم^_^ 

-لطفا پس از ادد شدن تو یه گروه دوستانه که تعداد ممبراش بالاست..سریعا آفلاین بشین و بعد چند ساعت برگردین و یه پیام در جواب همه ی خوش آمد گویی ها بدین!!! فقط یه پیام! :))  

-علاقه ی خاصی به یاد گرفتن لهجه های مختلف کشورمونو دارم! یه فانتزی ای دارم و اون اینه که  با دوستایی که تو اقوامهای مختلف دارم به زبون خودشون باهاشون حرف بزنم! خیلییی هیجان انگیزه


اوووممم به نظر میرسه ایندفعه چیز زیادی برای نوشتن ندارم ...شب خوش

خونه

وقتی بعد دو روز اینجا رو باز کردم و دیدم در نبودم وبلاگم بازدید کننده پیدا کرده یهو از استرس گر گرفتم :| 


-دو روزیه برگشتم خونه...بنا به دلایلی ُچند سالی میشه که دیگه خونه حس "خونه" رو بهم نمیده و از بودن تو خونه نمیتونم لذت ببرم...ولی دیشب به این قضیه فکر کردم که اگه همش  به بدی ها و تفاوت ها و کاستی ها توجه کنم  و اصلا دنبال این نباشم که خوبی ها رو ببینم و تمام وقتمو بگذرونم که فقط به چیزای بد فکر کنم و غصه بخورم,روزامو-بهترین روزای عمرمو درواقع- از دست دادم و بـــــاختــــم!!!!!! من نمیخوام بازنده باشم!نمیخوام اگه ده ساله دیگه خواستم 20 سالگیم فکر کنم پر بشم از حسای بد!! 

خب  قرار نیست هیچوقت همه چیز خوب وکامل پیش بره یا همه چیز مطابق میل باشه...من باااید سعی کنم تا جایی که میتونم  سعی کنم بهم خوش بگذره!....و دارم سعیمم میکنم :)

-بهم گفته اگه یه روز دیوونه بازی درنیارم انگار یه چیزی کمه:)))) من کنار بقیه ی آدما دختر آروم و ساکتی ام ولی کنار اون!!! شیطان های درونیم زنده میشن 

-دوماهی میشه فک کنم,یهو دلم خواست zentangle یاد بگیرم...تمرین هایی داشتم تا الان و تو این مدتی که خونه هستم میخوام جدی تر ادامه ش بدم!!!! یه حس خوبی داره کشیدن این مدل طرحا! یه طورایی  حس میکنم ذهنم خالی میشه!...

-عید امسال بدون کلاه قرمزی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عمیییییییییییییییییییییییقا ناراحتم!!!! به همین غلظت!! عید بدون این عروسکای لعنتی برای من مثله عید بدون آجیل و شیرینی و سفره ی هفت سین و عید دیدنیه! یا حتی مثه ماه رمضون بدون احسان علیخانیه! همین قدر ناقص !!!

خوشی کوچک

گرمای لپ تاپ رو شکمت وقتی پر/یودی....










آغاز و پایان های عجـــیـــب

شده تا حالا که رابطتون با یکی اول با نگاه های کوووتاه و گذری شروع بشه بعد هی نگاه ها مدلش تغییر کنه بعد کم کم همو که میبینین لبخندم بزنین...بعد یهو از یه جایی به بعد هروقت همو هرجایی دیدین به هم سلام کنین؟؟!!:))) و اینطوری بشه که یه دوستی شکل بگیره! به همین سادگی به همین خوشمزگی:))


ولی امان از اون رابطه هایی که صمیمانه باشه...بعد این صمیمیته هر روز کم رنگ و کمرنگ تر بشه!برسه به یه سلام و احوال پرسی ساده ی روزانه ...کم کم هر روز این مکالمه کوتاه و کوتاه تر بشه.... به نگاه های سرد و نا آشنا ختم بشه!



تجربه ی دوتاشو داشتم