یک روز مونده ب تولد بیست و چند سالگیم

♥دوستام امروز تو دانشکده سوپرایزم کردن و برام کیک خریدن :)

البته که من نامناسب ترین فرد برای سوپرایزای این مدلیم! چون اصصصلا همراهی نمیکنم :)))) و با هزاااار ترررفند باید منو به نقطه ی مورد نظر بکشونن!:)))

و دیگه اینکه از سوپرایزای این مدلی خوشم نمیاد! که بعدش بهم بگن شمعا رو فوت کن و اینا :))) من آدم خیلی خشک و بی ذوقیم فک کنم:))))))))) ولی خودمو خییییلی براشون ذوق زده نشون دادم! چون واااقعا خوشحالم کردن و کارشون برام بی نهایت ارزش داشت ♥♥♥♥

••و اما امتحان امروز....اصلا شبیه اون چیزی که فکر میکردیم نبود! و من رسما هیچی بلد نبودم! نمیدونم پاس بشم یا نه:))) تقققریبا برگه رو خالی دادم اومدم :))))

•••تو دانشکده در هرحال بالا رفتن از نرده های آهنی روی دیوار بودم :)))) جهت شیطنت کاری! که یکی از اساتید منو دیدم! منم به سرعت از محل متواری شدم! اومدم دنبالم و گفت اگه از این نرده ها تونستی بری بالا یه جایزه پیش من داری:))))) و رفت

و منم بعدش با افتخار تا آخر نرده ها رفتم بالا و از دوستمم خواستم ازم عکس بگیره :))) دفعه ی بعد که استادو دیدم بهش نشون میدم :))))

♥کادوی تولدمو بهم نشون داد و قراره به زودی که همو دیدیدم بهم بده ♥

••••دلم بهونه های بزززززررررگ میگیره ......