purple mood

همینطوری نوشت

purple mood

همینطوری نوشت

رای دادن یا ندادن...مساله اینست  هنوز تصمیممو نگرفتم ولی دلم بیشتر با رای دادنه....


بعد نوشت:

رفتم رای دادم^_^ احساس خوبی دارم نمیدونم چرا:)))) تا الان شناسنامم 4 تا مهر داره

بعد جالب اینه که تو اون حوزه ای که من رفتم 99 درصد کسایی که اومده بودن داشتن از رو یه لیست مینوشتن :)) بعد هرکی که کارش تموم میشد لیستُ میداد به یه آدم دیگه که تو صف منتظره

پست دهم

_ترم هشتیای خوابگاه یکی یکی دارن میرن ...به دیدنشون تو خوابگاه عادت کرده بودم...به شنیدن صداشون از تو اتاق حتی!رفتنشون غمگینم میکنه وقتی نوبت رفتن هرکی میشه و بچه ها برای بدرقه میرن انگار یکی  دلمو چنگ میزنه!خیلی عجیبه...

+خب آدمی است دیگر,دلش تنگ میشودحتی برای کسی که دو ساعت پیش برای اولین بار دیده...(الان باید علامت تعجب بگذارم جلوی این جمله؟)

آدمها از یک جایی در زندگی ات پیدا میشوند که فکرش را نمیکنی,از همانجا هم گم میشوند...تعدادشان هم کم نیست,هی می آیند و میروند,اما...این تویی که توی آمدن یکی شان گیر میکنی و وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد که سلامی بکند و برود... _مهسا ملک مرزبان

به شدت با متن بالا الان همذات پنداری میکنم :(

_یکی از هم اتاقیهامم جزو همین رفتنی هاست... دختری بی نهایت وسواسی بود و خیلیییی به نظم اتاق گیر میداد-نه که هم اتاقیهای بی نظمی باشیم ولی خب حساس بود دیگه-...دقت کردم این اواخر اصصصلا کوچیکترین گیری نمیده...مهربون تر شده حتی..... میدونین؟ زندگی هم همینه...هرکسی که که بدونه دیگه آفتابش داره غروب میکنه,مهربون میشه,دیگه سخت نمیگیره به خودش ,به همه...

_یه خصوصیت خوبی رو از پدرجان به ارث بردم  و اونم اینه که به وقتش خیلی لارژ میشم ,مثلا که امشب کلـــــــــی سالاد ماکارونی درست کردم و هم اتاقیامو مهمون کردم و همشون دلی از عذا درآوردن^_^  تعریف از خود نباشهیکیشون که اصلا با سالاد ماکارونی حال نمیکرد کلـــی ازش خورداینکه میدیدم اینهمه دست پختمُ دوست دارن و از غذام لذت میبرن کلیییی ذوووق مینمودم^_^

-فیلم 500days of summer رو برای سومین بار دیشب دیدم...فیلم خوبیه ولی از دختر داستان بی نهایت متنفرم..متنفرم ازش که آدمی که بی نهایت دوسش داشت رو اینقدر آزار داد...متنفر ازش که اصلا تکلیفش با خودش معلوم نبود و یکی دیگه رو هم به بازی گرفت!متنفرم ازش که دختر سنگ دل و سرد و بی روحی بود!و همچنین به نظرم خنگ هم میزد:| نفهمیدم تام چرا دوسش داشت آخه:/ کلا دختر بی لیاقتی بود:|

_وقتی یه چیزی یا یه کسی رو  خیلی دوست  داشته باشم و بعد ببینم همههه بهش علاقه پیدا کردن,ناخودآگاه علاقه م بهش کم میشه!مثلا علیرضا آذر ...اون وقتی که من شعراشو  کشف کرده بودم و دکلمه هاشو گوش میدادم خیلییی ها نمشناختنش و کلیییی با سلیقه ی خودم حال میکردم...ولی  حالا که میبینم کلیییی شناخته شده,کلی آدما شعراشو زیر لب تکرار میکنن علاقه م بهش خییییلییی کم شده:|

_شده 23 ماه که باهمیم...خوشحالم که تو دوره های حساس زندگیش کنارش بودم... 


پست نهم

_بعد کلی فاصله از شعر وکتاب تصمیم گرفتم هر شب دوتا شعر بخونم,شاملو گوش بدم,کتابای نخوندمو کامل کنم...مدتی خودمو گم کرده بودم ولی دوباره دارم به خودم برمیگردم:)

_بدجور هوس یه آهنگ فوووق العاده شاد کردم ولی هرچی میگردم هیچکدومش -هرچقدر شاد- جواب نیست...شدیدا هوس یه خوراکی خوش مزه کردم ولی هرچی میخورم بازم جواب نیست... دلم میخواد یه کاری کنم سرحال بیام ولی هرکاری میکنم جواب نیست!!! خواستم بگم همه ی اینا از اثرات خواب بی موقع س!!!!!!! هیچوقت بی موقع نخوابین -_- 

_یه صابون خریدم که  خوشگل,خوش رنگ,و خوش بوئه و دلم نمیاد ازش استفاده کنم:|هی میرم از توجاش درش میارم بوش میکنم نیگاش میکنم میذارمش دوباره میذارم سرجاش:))))))))))))))))))))))))))))

_من هیچوقت بچه ی متشکری نبودم ولی امروز تو دلم کلــــــی حس تشکر داشتم از مامانم که زمانی که 11 سالم بود منو کلاس زبان ثبت نام کرد!! اینکه تو این سن مثله خیلی از همکلاسیام د غدغه ی زبان یاد گرفتنُ ندارم,اینکه سرکلاس زبان عمومی برای خوندن پسیج ها و حل کردن تمرینا مشتاقانه داوطلب میشم,اینکه کلمه ها رو ضایع تلفظ نمیکنم,اینکه میتونم در حد معمول انگلیسی حرف بزنم خخخیییییلللللیییییی عالیه!!! به نظر من دانشجویی که زبان بلد نباشه خیلی بده خیلی!!

خیییییییییلییییییییییی متشکرم از مامانم :) 

_کلی فکر کردم وفهمیدم من هنوز نپذیرفتم که بزرگ شدم,که مستقل شدم,به سختی میتونم "تنهایی" از خوابگاه بزنم بیرون حتی اگه خریدی داشته باشم

در همین راستا,با خودم لج کردم برای اینکه به خودم ثابت کنم که آدم مستقلیم,فردا از خوابگاه بزنم بیرون و کارامو "به تنهایی" انجام بدم

_این هفت اسفند بیاد و بره ما از دست پستهای "رای میدهم" و "رای نمیدهم" و تحلیلای سیاسی آدمای تو  فیس بوق خلاص شیم  و همچنین از دست این سرعت خیلی خیلی خیلی لاک پشتی اینترنت


_بفرمایید زندگی

پست هشتم

_تنها بازدید کننده ی وبلاگم ,عاشششقتم^_^

_آخ از هوای اینروزای تهران....بهاااریشبا دیگه پنجره ی اتاقُ باز میذاریم...نصفه شب..نسیم بهاری..صدای جاروی کارگر شهرداری آخخخ که چقددد من این صدا رو دوووس دارم...خش خش کشیدن جارو رو زمین...وقتی همه خوابن و همه جا ساکته... نمیدونم چیه که اینقدر جذابش میکنه برام!!!!

_با اینکه عاشق فصل بهارم ولی از رفتن فصل سرما ناراحتم..خب میدونین ,تو هوای سرد میتونی کلی لباس بپوشی و خودتُ گرم کنی ولی تو هوای گرررم هرررکاری کنی بازم گرمه:| من متنفرم از شر شر عرق کردن:|

_آخرین نمره ی ترم پیش اومده و یه درس سه واحدیُ استاد کشکی بهم داده 10!!!!!!!!!!!! باورررم نمیشه!درصورتی که مطمئن بودم دیگه کم کممششش17 بشم!!!!!

نه فقط من!بیشتر بچه های کلاس همچین نمره های شیکی گرفتن!! و یه جورایی هممون تو شوووک بودیم! کلی درووود فرستادم به شرفش:|||||

_از ازدواج و مسوولیت ها وتغییراتی که برای آدم -به اجبار- به وجود میاره بدم میاد!!!! من از زن متاهل بودن خوشم نمیاد :( دوست داشتم مثه این خارجکی ها,میشد دست دوست پسرُ گرفت و رفت تو یه خونه زندگی کرد ...از رابطه ی رسمی شده خوشم نمیاد:(

بهم میگه ازدواج خوبه...شاید یه چیزایی ازدست بدی ولی عوضش چیزای بهتری به دست میاری.... درک نمیکنم حرفاشُ

_این آهنگ از اون آهنگای خیلی شادیه که ترانه ی خوبی داره و خز و خیل نیست...اوصیکم به :))

پست فیلم طوری

عطا(صابر ابر)_ا ز این ماشین مسابقه ای ها هستن خیلی تند میرن یهو دستی میکشن میییچرخن دورشون

معصومه(نگار جواهریان)_خب؟

عطا_عین اینا دوووورت بگردم



+نمایی از فیلم ق ن د و ن ج ه ی ز ی ه